Attachment theoy
نظریه دلبستگی
نظریه دلبستگی بر روابط و پیوندها (بهویژه بلندمدت) بین افراد، از جمله روابط بین والدین و فرزند و بین شرکای عاشقانه تمرکز دارد. این نظریه یک توضیح روانشناختی برای پیوندهای عاطفی و روابط بین افراد ارائه میدهد.
پیدایش نظریه دلبستگی
این نظریه نشان میدهد که افراد در کودکی با نیاز به ایجاد پیوند با مراقبین متولد میشوند. این پیوندهای اولیه ممکن است همچنان بر وابستگیها در طول زندگی تأثیر بگذارد. نظریه دلبستگی یکی از نظریههای بنیادی در روانشناسی رشد است که توسط جان بالبی (John Bowlby) در دهه 1950 مطرح شد و بعدها توسط مری اینزورث (Mary Ainsworth) توسعه یافت. این نظریه بر نقش رابطه نزدیک بین کودک و مراقب اصلی (معمولاً مادر یا شخصی که کودک به او وابسته است) در رشد عاطفی و اجتماعی کودک تأکید دارد.
اصول نظریه دلبستگی
۱. نیاز ذاتی به دلبستگی
کودکان بهصورت ذاتی نیاز دارند که با یک مراقب اولیه پیوند عاطفی قوی برقرار کنند. این دلبستگی بهمنظور بقا و دریافت حمایت فیزیکی و عاطفی ضروری است.
۲. نقش مراقب
مراقبی که پاسخگو، حساس و قابلاعتماد باشد، به کودک احساس امنیت میدهد. این احساس امنیت به کودک اجازه میدهد به کشف محیط اطراف خود بپردازد.
۳. الگوهای دلبستگی
براساس کیفیت ارتباط میان کودک و مراقب، الگوهای دلبستگی زیر شکل میگیرند:
دلبستگی ایمن (Secure Attachment): کودک به مراقب اعتماد دارد و در صورت اضطراب، به او تکیه میکند.
دلبستگی اجتنابی (Avoidant Attachment): کودک تمایل دارد از مراقب دوری کند و از جلب توجه او خودداری میکند.
دلبستگی اضطرابی/دوگانه (Anxious/Ambivalent Attachment): کودک رفتارهای متناقضی از خود نشان میدهد؛ گاهی به مراقب نزدیک میشود و گاهی از او دوری میکند.
دلبستگی آشفته (Disorganized Attachment): این الگو معمولاً در نتیجه رفتارهای غیرقابلپیشبینی یا آسیبزا از سوی مراقب شکل میگیرد.
۴. تأثیر در آینده
نوع دلبستگی در دوران کودکی میتواند بر روابط آینده فرد، نحوه مدیریت استرس و توانایی اعتماد به دیگران تأثیر بگذارد.
کاربردهای نظریه دلبستگی
این نظریه در زمینههای مختلفی از جمله مشاوره خانواده، درمان مشکلات رفتاری کودکان و آموزش والدین مورد استفاده قرار میگیرد. همچنین در بررسی تأثیرات طلاق، مرگ والدین و غفلت عاطفی از کودکان بهکار میرود.